مهتای بی همتای ما

سومین ماه تولد

27آبان 92 سه ماهگی مهتا: وزن مهتا 6.500 کیلوگرم، قد مهتا 63 سانتی متر بارزترین ویژگی مهتا: خوابت تنظیم شده بود و شبها بیشتر از ساعت 12 بیدار نمیموندی . عاشق لوستر پذیرایی بودی و هر وقت تو پذیرایی میذاشتمت رو پام خیره میشدی و اقه اقه میکردی.به موسقیی واکنش خوب نشون ،هروقت گریه میکردی تا آهنگ میزاشتم آروم میشدی. این هم عکسایی که روز سه ماهگیت گرفتم(عشق من و بابا)     این هم چند تا عکس از ماه سوم زندگی مهتا گلی     این خرس خوشگل رو بابا مهدی از آلمان گرفت.  ...
23 دی 1393

دومین ماه تولد

27 مهر سال 92 دو ماهگی مهتا: قد 62 سانتی متر، وزن 540/5 کیلو گرم بارزترین ویژگی دو ماهگی : همچنان صحبت های یک ماهگی مثل اقه اقه و لبخند های قشنگی میزدی و دل ما رو میبردی.   واکسن دوماهگیتو زده بودیم وشب هم عروسی دعوت داشتیم اصلا فکر نمیکردم که بریم ولی خوشبختانه تب نداشتی و حاضر شدیم و رفتیم، شما تا اخرخوابیدی وحالت خوب بود و به همین خاطر به ما هم خیلی خوش گذشت.از چهل روزگی که گذشت یه کم شبها بد میخوابیدی و تا دیر وقت بیدار بودی و گریه میکردی و من و بابا مهدی هم شیفتی تا شما خواب کامل کنی نگه میداشتیمت.اما یک شب که بابا مهدی شیفت شب بود از خجالت مامان الهه در اومدی و تا 6 صبح چشم رو هم نذاشتی . وقتی شما خوا...
15 دی 1393

اولین ماه تولد

27 شهریور سال 92 یک ماهگی مهتا: قد 55 سانتی متر، وزن 4.70 کیلو گرم بارز ترین ویژگی یک ماهگی مهتا: دختر خوب و آرومی بودی گاهی صداهای شبیه اقه و قه قه در می آوردی و عاشق عکس بالای تخت ما بودی و هروقت رو تخت میزاشتمت کلی خیره میشدی به عکس و به زبون خودت حرف می زدی.عاشقی حرف زدنت بودم عشق من همزمان با اولین ماه تولدت عروسی خواهر نیلوفر جون ،دوست مامان الهه بود که ما شما رو خوشگل کردیم و رفتیم عروسی ،خیلی دختر خوب و آرومی بودی . از اول تا آخر عروسی خواب بودی،ولی موقع شام که شد بیدار شدی ولی دوستای خوبم (نفیسه جون و نیلوفر جون) برای من کلی غذا کشیدن و کمک کردن . این هم چند تا عکس ازیک ماهگی مهتا گلی   مهت...
4 دی 1393

روز به دنیا آمدن نفسم

شنبه ۲۶ مرداد برای چکاپ پیش خانم دکتر رفتم که من و بابا مهدی رو تو شوک گذاشت و گفت که فردا (27مرداد)۶ صبح باید اماده باشین برای بدنیا آوردن دخترتون. ما هم سریع برگشتیم خونه کارهامون رو کردیم ،مامان جون مریم هم اومد و ساعت ۱۱ شب به همراه پسر عمه و دختر عموی مامان الهه و ماهان کوچولو  رفتم بیمارستان فرمانیه و بستری شدم برای مراقبت قبل از زایمان.از ساعت ۱۲ شب که تو اونجا بودم تا ۶ صبح که من رو ببرند اتاق عمل برای من به اندازه ۶ سال گذشت اصلا خوابم نمیبرد وهمش منتظر دیدن  روی ماه شما بودم.بالاخره ساعت ۶ صبح شد و من با اشک ذوق  راهی اتاق عمل شدم و ساعت ۶:۲۰ شما بدنیا آمدی . من بیهوش بودم ووقتی بهوش اومدم اولین چیز این بود که ببین...
23 آذر 1393

وسایل زیبای سیسمونی

شیرین ترین روزهای این 9 ماه روزهایی بود که با بابا جون مهدی برای خرید وسایل اتاق خوشگل شما میرفتیم .البته هم به دلیل شرایط خاص مامان الهه و هم رفتن به سر کار خیلی فرصت رفتن به مراکز خرید رو نداشتیم ولی همون چند روز هم با کلی ذوق میرفتیم.برای سرویس چوبی رفتیم یافت اباد و از اونجا که خدا من و دوست داره به دومین مغازه از سرویس خوشمان امد و سفارش دادیم .بعد از اونجا رفتیم و پرده اتاق رو سفارش دادیم و رفتیم موکت هم برای اتاق خریدیم .تو مدتی که این لوازم اماده بشن نقاشی اتاق شما رو انجام دادیم و اتاق خوشگل شما رو صورتی کردیم.یک روز هم برای خرید کالاسکه و لوازم دیگه رفتیم و خردیمون رو کردیم و با بابا جون علی و مامان جون مریم رفتیم شام بیرون ...
21 آذر 1393

خاطرات ۹ ماه شیرین بارداری

سلام دختر گلم.الان که این وبلاگ رو درست میکنم دوست دارم که یه مرور کلی رو ۹ ماه از شیرینترین ماههای زندگیمون رو برای شما داشته باشم تا از اتفاقها و زحماتی که به همه تو این مدت دادم به خصوص به بابا جون مهدی با خبر باشی .دی ماه ۹۱ بود که من سر کار بودم و رفتم بیمارستان کسری برای ازمایش چون دقیقا سر کوچه شرکتمون بود.کلی ذوق داشتم وبیصبرانه من و بابایی منتظر گرفتن جواب بودیم تا عصری برام یکسال گذشت و خدا رو شکر جواب ازماش مثبت بود.باکلی  خوشحالی اول به بابا مهدی گفتم و دومین نفر همکار صمیمیم خاله مهسا بخشیانی بود که میدونست.در اولین فرصت از دکتر نادر حشمتی وقت گرفتم تا بریم و صدای قلب کوچولوی شما رو بشنویم.خلاصه اون روز رسید وا...
19 آذر 1393