مهتای بی همتای ما

سومین مسافرت مهتا(آلمان_ کلن)

1393/11/23 15:52
نویسنده : مامان الهه
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

اولین سفرت به خارج از ایران بود و من و بابا مهدی نگران از این بودیم که توسفر اذیت نشی و تغییر آب و هوا اذیتت نکنه. (البته تابستون رفتیم که هوا خوب باشه- سوم مرداد بلیط رفتمون بود)از اونجایی که شما عاشق ددر خندونک هستی و بودی یه سفر خاطره انگیز رو برام بوجود آواردی. البته باید بگم که کمک های دایی محسن و زندایی جون و عباس جون پسر عموی من هم بی تاثیر نبود ،چون همش بغل اونها بودی و من و بابا مهدی هم کلی از سفر لذت بردیم .شما هم خیلی دختر خوبی بودی.

دایی محسن حسابی برامون برنامه های تفریحی چیده بود و خلاصه 10 روز کلی تو  زحمت انداختیمشون .جند روز رو برای جاهای تفریحی گذاشتیم و چند روز هم به مراکز خرید رفتیم و بگم که کلی هم برات سوغاتی خریدیم.

عکسات رو به ترتیب میزارم

اولین عکسی که میزارم عکس پاسپورتت هست .خیلی با نمک ژست گرفتیمحبت

 

روز اول که رسیدیم ساعت 7 بعد از ظهر بود و خیلی خسته بودیم .به خاطر همین جایی نرفتیم ولی روز دوم دایی محسن برامون برنامه چیده بود که به یکی از شهرک های بزرگ خرید تو شهر مرزی هلند بریم و به اتفاق خانواده زندایی جون و عباس رفتیم و بعد هم رفتیم تو شهر دیدن و یه سری هم به کنار رود راین رفتیم

مهتا بغل دایی جونیش

مهتا -دایی محسن و عباس جون

یه روز با دایی محسن و زندایی رفتیم به یه جای رویایی که اسمش دریاجه آیفل بود و خیلی خوش گذشت البته چون سرد بود برای شما نتونستی شنا کنی ولی ما کلی جبران کردیم چشمک 

 

یه روز هم از صبح تا عصری رفتیم شهربازی فانتازیا لند . ولی شما نتوستی از وسایلش استفاده کنی و بیشتر خواب بودی .فقط تنها استفاده ای که کردی حسابی آفتاب گرفتی و یه قلب کوچیک یادگاری رو صورتت نقاشی کردن.

 

مهتا و بابا مهدی - کلیسای دم(DOM(

اینجا هم بردیمت تو یک پارک خیلی بزرگ که پر بود از اردک.کلی از دیدنشون خوشحالی میکردی

و آخرین جایی که روزهای آخر رفتیم و شما همچنان خواب بودی برج پانورامای کلن بود.موقع رفتن بیدار شدی و تونستیم یه عکس یادگاری بندازیم

در ادامه چند تا عکس دیگه میزارم برات....

 

یه روز هم رفتیم همگی به مجموع وزرشی کلن و از صبح تا عصری که انداختنمون بیرون شنا کردیم و شما هم یه کم آب بازی کردی ،ولی چون استخر روباز بود سردت شد و بعدش فقط از وسایل بازی استفاده کردی و آفتاب گرفتی .کلی برنزه شده بودخجالت

اینم عکسای مهتا خانم با بی کی نی

 این هم از سفرت به خونه دایی جون.انقدر بهمون خوش گذشته بود که دلمون نمیخواست برگردیم ولی از برگشتمون ناراحت نبودیم چون عروسی دایی محسن بود .هم دایی و زندایی دو هفته بعدش میومدن ایران وهم اینکه کلی کارای عروسی داشتیماسترسبای بای

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان و بابا
11 اسفند 93 11:24
سلام مهتا گلی همیشه به گردش و شادی من خیلی وقته وبلاگت رو دنبال می کنم ولی فرصت نشده بود نظر بدم مراقب خودت باش سلام خاله سارای عزیز مرسی که به وبلاگ من سر میزنید،بوس[سلام خاله سارای عزیز مرسی از محبتت